دیروز درب دانشکده پزشکی دانشگاه فرایبورگ که جزوچند دانشگاه برتر پزشکی آلمان هست بر روی علاقمندان بازبود. در این روز آشنایی با امکانات دانشگاه , معرفی دانشگاه و پروژه ها و برخی آموزش های ساده پزشکی را شامل می شد و همچنین به طور رایگان داوطلبین رو معاینه می کردند و این باعث شده بود هرچی پیرو پاتال که تعدادشون هم کم نیست در آلمان اونجا جمع شوند.
خیلی خوبه که دانشگاههای ایران هم این کارهاشون رو بیشتر کنند که وقتی موقع انتخاب رشته می شود داوطلب کنکور بوق نباشه.
البته اینجا دانشگاه ها در داخل سیم خاردار مثل پادگان نیست و هر کسی می تونه هر وقت دوست داره بیاد داخل دانشگاه و مجبور نیست که با یک نگهبانی که شب قبل رو نخوابیده بخاطر نشون ندادن کارت کل کل کنه.
این منو به یاد یک خاطره غم انگیز می ندازه , یک روز اوایل شب که کارم در دانشکده تموم شده بود و داشتم اسمم رو در دفتر ورود و خروج می نوشتم , نگهبان شروع کرد با من به درد و دل کردن.
اولش هی نالید که دیشب رو نخوابیده و بعدش هم شروع کرد از مشکلاتش گفتن , می گفتش که از زنش جدا شده و باید ماهی 80 هزار تومان از حقوق 150 هزار تومانی اش رو به دخترش بده برای نفقه و الان هم حتی جای خواب نداره.
خلاصه یک ساعتی رو برام حرف زد و من هم گوش کردم چون که می دونستم نگهبانهای بدبخت نه روزنامه ونه رادیو در وقت کار داشته باشند. حرفهای دردناکی می زد و خیلی آه و ناله می کرد.
فردا صبح دیدم که همه نگهبانها سیاده پوشیده بودند. عکس نگهبان با نواری مشکی بر روی دیوار بود. سکته کرده بود وراحت شده بود.
خیلی خوبه که دانشگاههای ایران هم این کارهاشون رو بیشتر کنند که وقتی موقع انتخاب رشته می شود داوطلب کنکور بوق نباشه.
البته اینجا دانشگاه ها در داخل سیم خاردار مثل پادگان نیست و هر کسی می تونه هر وقت دوست داره بیاد داخل دانشگاه و مجبور نیست که با یک نگهبانی که شب قبل رو نخوابیده بخاطر نشون ندادن کارت کل کل کنه.
این منو به یاد یک خاطره غم انگیز می ندازه , یک روز اوایل شب که کارم در دانشکده تموم شده بود و داشتم اسمم رو در دفتر ورود و خروج می نوشتم , نگهبان شروع کرد با من به درد و دل کردن.
اولش هی نالید که دیشب رو نخوابیده و بعدش هم شروع کرد از مشکلاتش گفتن , می گفتش که از زنش جدا شده و باید ماهی 80 هزار تومان از حقوق 150 هزار تومانی اش رو به دخترش بده برای نفقه و الان هم حتی جای خواب نداره.
خلاصه یک ساعتی رو برام حرف زد و من هم گوش کردم چون که می دونستم نگهبانهای بدبخت نه روزنامه ونه رادیو در وقت کار داشته باشند. حرفهای دردناکی می زد و خیلی آه و ناله می کرد.
فردا صبح دیدم که همه نگهبانها سیاده پوشیده بودند. عکس نگهبان با نواری مشکی بر روی دیوار بود. سکته کرده بود وراحت شده بود.
4 comments:
پس نفقه مالید دیگه ؟
reza 7.7.2007 saalgard 40 saalegie Uni Ulm ast !
kole shahre Ulm gharghe Shadi va Concert ast !
rooze 7.7 ham hameye department haa ba tammame tajhizaate azmayeshgaahi dar khedmate mardom Ulm hastand...! amma heif man ke man maa hame emtehaan daarim vagar naa kheili ba haal bood !
baraat akshaash ra midam hatman !
kami jan daneshgatoon bacheye daneshgahe mast
ma emsal 15 july jash 550 salegi daneshgaho jash migirim.
bache kame , navire behtare.
boro haleso bebar, aksasham baram befrest
manam picasa ro raandakhtam axaro mifresam onja bebini
4 kerim
baba sene ziad neshaane bartari nist !
Bartari be Taghvaast Agha reza ke hich kas nadaare inroozha !
ارسال یک نظر