زندگی چیست؟ آیا برای همه، معنای یکسانی دارد؟ آیا همه آنرا یکجور میفهمند، میبویند، میچشند، میبینند، لمس کرده و احساس میکنند؟ بهطور حتم اینچنین نیست. زندگی زورمداران، زورگویان، مستکبران و دیکتاتورها چگونه میتواند با زندگی عارفان، صالحان، عاشقان، مردان خدا و صلحدوستان یکی باشد؟ اصلاً زندگی انسانهای عادی هم یکجور نیست و هیچکس مثل دیگری زندگی نمیکند، حتی اگر شباهتهای ظاهری داشته باشد، اما چون "دنیای" هرکس با دیگری متفاوت است، پس زندگیهای متفاوتی تجربه میکنند. برای بعضیها، زندگی گردش عقربکِ لحظههای عمری است که بهسرعت یا آهستگی میگذرد، اما کنترلی بر آن ندارند و عاقبت، توشهای اندک میگیرند یا بهرهای فراهم نمیکنند؛ یا داستان پرواز به ناکجاآبادی است که اتفاق میافتد، بدون تدبیر و خواستة پروازکنندهای که نمیداند کجا میرود و چرا میرود، تمامی عمر را در شک و تردید سپری میکند، فلسفة آمدنش را نمیداند، خودبین و خودمحوری را رمز موفقیت میداند ، نسبت به همهچیز و همهکس بدبین است و پیروزی و موفقیت خویش را در شکست و ناکامی دیگران جستجو میکند. بعضیها از زندگی، قفسی از خاطرههای رنگی و با هزارتویی الوان و پیچ در پیچ ساختهاند و تمامی عمر خود را در آن حبس کرده و با خاطرههای تلخ و شیرینش، دلخوش یا ناخوشاند. برای عدهای زندگی تنها اشک شمعی است که در حضور پروانه و مهتاب ریخته میشود، سایه شبی است که در سحرگاهان در حضور خورشید خودنمایی میکند یا رنگ کمفروغ و زرد آفتاب در حضور مغرب است، رقص گلبرگی در حضور شبنم یا سعی سالکی است در حضور دل، تا توفیق بودن و درک حضور در کنار عشق را داشته باشند. برخی زندگی را خواب نرم شبدر در دشتی وسیع که پایانش ناپیداست، میبینند، یا برای عدهای دیگر، یادآور عطر خون گل سرخ در سرزمین شیدایی، عاشقی، شهادت و.....است. گروهی دیگر، شنیدن امواج خروشان دریا، سکوت دلربای کوهستان، آواز پرندگان قبل از طلوع آفتاب، شوق دیدار شقایق در دشت، بوئیدن یاس در کوچهباغهای زندگی یا حتی خواب سنگین نیلوفر در برکهای تنها را تمامیت زندگی میدانند. زندگی هرچه میخواهد باشد، یک راه کوتاه حتی به درازای عمر، یک خواب سنگین به عمق شب تار، یک آه و تمنای سالک به بلندای بقا و فنا، یک عبادت به بلندای همت عابد، یک خروش به عظمت راه مجاهد، یک پیام به وسعت آزادی و آزادگی یا یک رؤیا به وسعت دل کودکی یتیم. اما، چه خوش و نیکوست که زندگی با هر تعبیر عارفانه، شاعرانه، فیلسوفانه، بدبینانه، دینباورانه، مادیگرایانه و...... همهچیز دارد و آنهایی خوشبختترند که باور کردهاند زندگی اگر گل دارد، خار هم باید داشته باشد، اگر لبخند دارد، اشک هم دارد، اگر شادی دارد، غم هم دارد، اگر پیروزی دارد، شکست هم درپی دارد، درواقع، هیچ زندگیای بدون غم و غصه کامل نیست. زندگی را هرطور که میخواهیم و دوست داریم یا اعتقاد داریم، ببینیم، اما بدانیم که اگر بتوانیم در شرایط نامطلوب زندگی، خوبیها و خوشیهای آنرا بهیاد آوریم و واکنشی مطلوب و سازنده از خود نشان دهیم، آنگاه در مسیر انسانی کاملشدن گام نهادهایم. اگر همیشه با شرایط دلبخواه مواجه باشیم و رفتار و کنش مناسب از خود نشان دهیم که هنر نکردهایم، کنش مناسب ما در شرایط نامطلوب است که قدرشناسی ما را از زیبائیهای زندگی به نمایش میگذارد و ما را نزد معبود عزیز میکند. اگر کسی بتواند اینچنین زندگی کند، آنگاه مرگ خوبی هم به سراغش خواهد آمد و حتی از مرگ هم احساس شادمانی و رضایت خواهد کرد. مرگی ناخوشایند است که انسان، تنها بدیهای زندگی را ببیند، اما برای کسیکه همه چیز زندگی را یکجا پذیرفته و از "بودن" لذت میبرد، درواقع سالک و مبارزی است که خود را برای رفتن آماده میکند و حتی چگونه رفتن را هم خودش انتخاب خواهد کرد. بهقول دون خوان ماتیوس: " مرگ دردناک مرگی است که در بستر به سراغ انسان می آید. وقتی داری مبارزه می کنی، مرگ نه تنها دردی ندارد، که شادی آور هم خواهد بود."
0 comments:
ارسال یک نظر